یکشنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۸

"دو نفر را اعدام کردند"

"دو نفر را اعدام کردند" محارب ، مفسد فی الارض ... ، خبر همین بود ، مطمئنی که دروغ است ، این رسانه و این حکومت عادت دارند به گفتن دروغ هایی که خودشان هم باورشان نمی شود ، مگر می شود به همین راحتی به گردن جوانی بیست ساله طناب دار آویخت آن هم به دلایل سیاسی؟ نه ، داد میزنی دروغ است و باز هم سناریوی جدید فقط برای ترساندن مردم تا شاید از ترس خود بکاهند ، ما باید بترسیم حالا به هر قیمتی که شده ، آرام با خودت می گویی یعنی می توانند ؟؟در فهمم نمی گنجد ، همه سال های زندگیم پشتم را خالی کرده اند ، کودکی بی پناه شده ام ، چطور می توانند به همین راحتی فرمان بر نبودن دیگری دهند ، خب بگیرید و تا ابد زندانیش کنید چرا اعدام؟؟ اما یادم می افتد گفته بودم ضجر حبس ابد بیشتر از اعدام است ، اما اعدام یعنی اینکه تمام امید خود و دیگران از برای بودن خاموش می شود ، داد و بیدادت فایده ای ندارد ، چون آنها را در درونم حبس کرده ام تا مبادا دیگران را آشفته سازم ، تا مبادا مخاطب هزار باره این جمله شوم که "تو کاریت نباشه ،سرت به درست باشه "افکارم آشفته تر از آنند که بتوانم مهارشان کنم ، یا به این فکر کتم که چه کسانی به این سطور سرک خواهند کشید، در باور کودکی هایم ضحاک فقط یک شخصیت افسانه ای بود و شگفتا که امروز افسانه ها چون حقیقتی تلخ به باورهایمان دهن کجی می کنند ، (احمد جنتی:"رحم نکنید دو نفر را کشتید دستتان درد نکند..."امام جمعه ارومیه:"جنازه های اعدام شده ها را در خیابان های تهران در مقابل دید عمومی قرار دهید")آقای جنتی ، آقای حسنی خون چند نفر از مردمم رامتان خواهد کرد؟؟می دانم خشمگینید از مقاومت و اعتراض مردم ، انگار قرار نبود مردمم اینقدر بی اعتنا باشند بر جانهایشان ، اما شما نیز بدانید مدتیست همین مردم تمام قرار ها را به هم زده اند .

آقای خامنه ای و همه سیاستمداران ،چه اصلاح طلب و چه اصولگرا ، چه احمدی نژادی و چه ذوب در ولایتی ها ، خبری دارم بعید می دانم تا حال به گوشتان رسیده باشد ، سوای از همه کسانی که در خیابان ها جان دادند "دو نفر را اعدام کردند"

آخ که چقدر درد دارد زندگیت را سر و ته گرفته اند و همه چیز وارون شده است و هیچ چیز ارام و قرار ندارد ، همه چیز در انکار دیگری می کوشد و تو این وسط محکومی که زندگی کنی ، محکومی که ادامه دهی این زندگی را ، و هر از چند گاهی دستور میگیری که باید از زندگیت لذت ببری ، به زمین و زمان نه می گویی تا بلکه دور و برت خالی شود تا بلکه آرام شوی، تنها و تنها تر میکنی خود را تا در رنجی که میکشی کسی را سهیم نکنی.

۲ نظر:

Anonymous گفت...

نویسنده: protester
چهارشنبه 14 بهمن1388 ساعت: 21:45


خواستم بگویم مرگ بر ...،دیدم خیلی وقته مرده!
خواستم بگویم آیا ... با این اعترافا امشب خوابش میبره؟دیدم خیلی وقته خوابه!
خواستم از سفارت آلمان شکایت کنم دیدم این جا کاپیتولاسیونه!
خواستم بگویم باخت "استقلال" در ورزشگاه "آزادی"،دیدم برای پیروزی"خون سرخ" هنوز دیر نیست!
خواستم بگویم جای شهدا خالی است،دیدم امروز روز "آزادی" نیست!
خواستم بگویم آزادی و امام،دیدم برای گفتن اولی باید از دومی اجازه بگیرم!
خواستم بگویم:"من هم یک محاربم"


نویسنده: فاطمه.م
پنجشنبه 15 بهمن1388 ساعت: 2:1


مرگ بر ...گفتیم و مرگ خویش و هم کیشانمان را رقم زدیم ، شمردیم و اثبات کردیم و گفتیم دیدید بی شماریم ، آنها هم شمردند و احسنت گفتند به خودشان،حظ بردند از اینکه دارند خشک می کنند ریشه فتنه را ، مرگ بر گفتیم و مرگ بر شنیدیم و هر دو کینه کاشتیم ، اعتراف کردیم و اعتراف شنیدیم ، آخر شب هم همه چه آسوده خوابیدیم چون واقعیت عوض همه ما بیدار بود ، واقعیتی که آرامش و آسایش و آزادی را از یادمان برده اند و جایش "آزادی را با امام " تجویز کردند و امام ؟همین است آنچه داریم
از خون مردم رودی می سازیم از برای برد استقلال در آزادی ؟؟؟!!!(من از این برد ها نمی خوام)
خواستم بگویم :"من هم یک محاربم" و گفتم و منتظر طنابی دور گردنم شدم ، اما بهم گفتن "تو نمی فهمی"!

Anonymous گفت...

نویسنده: inverno
سه شنبه 13 بهمن1388 ساعت: 1:58


و من پرت می شوم میان خاطرات فراموش شده ام!


نویسنده: فرزانه
چهارشنبه 14 بهمن1388 ساعت: 1:18


در بندها بس بندیان، انسان به انسان دیده ام
ازحکمبر تا حکمران، حیوان به حیوان دیده ام
درمکر او در فکر این،در شکر او در ذکر این
از حاجیان تا ناجیان،شیطان به شیطان دیده ام
دیدی اگر بی خانمان،از هر تباری صد جوان
من پیرهای ناتوان ،دربان به دربان دیده ام
ای روزگار دلشکن،هردم مرا سنگی مزن
من سنگها در لقمه نان،دندان به دندان دیده ام
از خود رجز خوانی مکن،تصویر گردانی مکن
من گردن گردن کشان،رسمان به رسمان دیده ام
شرح ستم بس خوانده ام،آتش به آتش مانده ام
من اشک چشم کودکان،دامان به دامان دیده ام
از این کله تا آن کله،فرقی ندارد شیخ وشه
من پاسدار و پاسبان،ایران به ایران دیده ام
ماتم چه گویم زین وطن،کزبرگ برگ این چمن
من خون چشم شاعران،دیوان به دیوان دیده ام
چکش به فرق من مزن،ای صبر فولادین من
من ضربت پتک زمان،سندان به سندان دیده ام

من به امید صدای تو،خسته نمی شوم اززندگی،حتی اگر طناب های پوسیده اشان در انتظارم باشد
مرا که چون کودک بی پناهی به صدای تو پناه آورده ام،ناامید نکن
بگذار گمان کنند که دست و پا زدنمان بر بالای دارهایشان تلاشی است برای پاره کردن طناب پوسیده،هرچند اگرواقعیت تلاشی باشد برای رهایی

--------------------------------------------------------------------------------
فاطمه.م: اومدم بگم کاش هیچوقت صدای نا امیدیم رو تو یکی نمی شنیدی ، اما نه اینو نمی گم چون هنوز نا امید نیستم، آخه هنوز من و تو رو حرفمون هستیم
تلاشمون برای رهایی از این وضعیت تحمیلی شون خستگی نمی شناسه و همینه که بیشتر از هر چیزی عذابشون میده
تصفیه حساب من با زندگی بماند برای روزی دیگر

نویسنده: maryam
چهارشنبه 14 بهمن1388 ساعت: 1:49


نگاه کن من قصد بحث سیاسی ندارم ولی مجبور می کنید .آقا مردم در این مملکت حق دارند این را می تونی درک کنی یانه ؟حتی یک نفر اگر ناراضی باشد این فرد حق دارد چون در این مملکت زندگی می کند متولد شده مالیات داده پدر دارد حق حیات وآب وگل دارد.هیچ احدی نمی تواند تابعیت واین حقوق را از افراد سلب کند .چه موسوی چه شعبان جعفری.چه رهبری .این را اگر درک کردی ؟همه چیز قابل بحث است.قانون را که با خون بهای شهیدان نوشته شده چرا زیر پا می گذارند؟از دیگران چه انتظاری است .بازم میگم مردم چون میلیونها نفر به این وضع اعتراض دارند .نماینده اونها هم همین هزاران دستگیر شده اند وچندین نفر کشته شده تعداد که نامعلوم است.اگر پاشنه این در به همان روال گردد همان آش وهمان کاسه است.اینبار نزدیک است .گفتم برید وب لاگ ژنرال شکست خورده را ملاحظه کنید تاریخ دوباره تکرار خواهد شد.چه دیر وچه زود آن روز فرامی رسد.

--------------------------------------------------------------------------------
فاطمه.م:اصلا منظورتونو از کامنتی که توی وبلاگم گذاشتید متوجه نمیشم،یعنی کامنت را متوجه میشم اما این که چرا من مخاطب این کامنت هستم متوجه نمیشم!
میشه بفرمایید بر اساس کدام گفته ی من،این چنین منو خطاب قرار دادید؟؟!!