جمعه، فروردین ۰۵، ۱۳۹۰

آگاهی تا آگاهی


 می روم به روزهای "نبودن" ، کم داشتن یک "وجود" ، نیستن ، نبودن و سکوت، از صبح تا شب بودن با خود و افکارت ، هر روز صبح باید بیدار شوی ، فرصت این سو و آن سو شدن در جایت نیست زود باش تا برسی ، برسی به جایی که عقربه های ساعت لحظه ای درنگ ندارند ، می روی و تو هم همراه همان عقربه ها درنگی نداری ، نه فرصت برگشتن و نگاهی به گذشته داری و نه ماندن در لحظه ، فقط بی توجه باش و ادامه بده ، فردا و فردا و فردا خیلی زود خواهند رسید و تو فقط روزهایت در گذشتن ، گذشته اند ، اسمش زندگیست ، تا اسمش را بدانی می گویند تلخ است و سراسر رنج اما وقتی می پرسم چیست ؟پاسخی جز همین روزهایی که برایم تحویل می دهی نیست ، می گویند قطار زندگی را توقفی نیست  می گویند در اینجا که ما هستیم کسی منتظر کسی نیست و من به حکم عقل عاقلان باید سوار بر این چهار پای بی توجه می شدم تا جا نمانم تا فراموش نشوم تا باشم برای کسانی که بودنت را فرقی به حالشان نیست کسانی که هر روز به رسم عادت سلامت می کنند جویای حالت هستند و  رسم عادت بودنت نگاهیست که تا عمق وجودت را لو می دهد ، گفتگویی نیست نگاهت خداحافظی ای آسان و کوتاه است ، می گویند تا بوده همین بوده ، می گویند تو هم چون همه ، ناگزیر به پیاده شدن هستی نگران اشک ها و آه ها نباش آنها را به حال خود بگذار تا دمی حتی اگر به خاطر تو دل سبک کنند شاید دقایقی آرامش را تجربه کنند و با همان دقایق بتوانند ادامه دهند این قمار بی برنده را ...
مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ...
از روزهای نداشتن و نبودن باید گذر کرد، می روم به جا و مکانی که خدایش تنها او باشد و گناهش تنها تو ، داشتن او و تو همان آرامشی است که می توانم در دلم وسعت آسمان آبی را بگنجانم

مدتی بود فرصت نوشتن نداشتم و خراب کردن چندین باره کنج خلوتم بهانه دو چندانی برای غیبت طولانی ام شد ، دوباره از نو خواهم نوشت در خانه ای نو ، از همه روزهایی که با نبودن ها به امید بودن ها می گذرانیم، به امید بهاری سبز و زیبا و سربلندی و آزادی ایران و ایرانی روزهایمان را با آگاهی نو کنیم ، آگاهی را پایان و وضعیت جامعه را رهایی بی معنا است، پس کنار هم باشیم و با آگاهی تا آگاهی سرزمینمان را زیبا کنیم