تکرار دادگاه های نمایشی و اعتراف های مزحک به خنده ات وا می دارد ، قه قهه میزنی و به تمسخر میگیری این بی دادگاه ها را ، اعتراف ها را تشبیهش می کنی به اعتراف اینکه زمین صاف است ، معترف را دلسوزی می کنی ، همه حق را به راه و روش خود می دهی ، اما اندکی بعد در خلوت بغضت فغان میکند ، چراهایت آغاز می شوند و این ابتدای لغزشت به پرتگاه نا امیدست ، تازه حرف های معترفان را مرور می کنی آقای موسوی ما رافریب داده ای ... سر و تنت را به در و دیوار می کوبی اما نه ، هیچ چیز سر سازگاری با تو را ندارد ، به جای شکستن آنچه در سر می پرورانی دیوار زیر پاهایت خرد می شود، چه کسی جواب بهترین روز های جوانیه از دست رفته ام را خواهد داد؟چه کسی جواب خانواده هایمان را خواهد داد؟... ؟؟؟... همینطور پیش می روی قرار نبود انتخابات تائید بشه ، قرار نبود حکم رئیس جمهور تنفیذ بشه ، نه قرار نبود تحلیف به اون آرومی در جایی که به نام ماست برگزار بشه ، نه قرار نبود ... همه این قرار ها بی قرارت می کنند ، قرار نیست موج میلیونیه سبز ها ارام گیرد مگر خواسته نا به جایی دارند که بترسند از آنچه می خواهند، اما لیست 69 نفره میخکوبت می کند، مگر چه کرده بودند؟همه از شکنجه های غیر قانونی می گویند همه از زندان کهریزک می نویسند و به نا گاه سخن از تجاوز به میان می آید ، نه قرار نیست کسی باور کند ، تکذیب ها سرازیر می شود ،رئیس مجلس چه قاطعانه این ادعا را رد می کند ، اما این حرف ها برایت کافیست تا حساب کار دستت آید که نباید گیر نا کسان بیافتی و این همه در سکوت تو معنا می شود و در نا امیدیه تو از پس گرفتن انقلاب پدرانت تجلی می یابد، نا امید شو ، به هر قیمتی که شده نا امید شو و هیچ نگو ،آقای مهاجرانی ، آقای سازگارا ، خانم عبادی ... شما نیز بس کنید ما را به حال خود رها کنید تا چون همیشه گم شویم در روزمرگی هایمان و فراموش کنیم که به تنگ آمده بودیم از قتل عام علایقمان، خانم رهنورد ، آقای موسوی مقصرید ، قبول کنید که جنایت بزرگی در حق همه ما کردید که به ما امید دادید ، اینکه جماعت خواب زده را بیداری بخشیدید و هویتشان دادید کم جرمی نیست ، نا امید شو، آنقدر نا امید شو که نشنوی نازک افشار که به اتهام جاسوسی علیه کشورت دستگیر می شود محکومیتش یک هفته به طول نمی کشد و آزاد می شود ،آنچنان ناامید شو که یادت برود آن صدایی که در گوشت زمزمه کرد" آنان به هر وسیله ممکن فقط به دنبال نا امیدیت هستند"، آنقدر نا امید باش که بی خیال سیاست شوی ، نا امید شو و یک" به من چه" فریاد کن تا خیال همه را راحت کنی ، آنقدر نا امید باش که دیگر سراغی از خدا هم نگیری.
یکشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۸
امانش ندهید نا امیدش کنید ...
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۲ نظر:
نویسنده: مسعودسه شنبه 27 مرداد1388 ساعت: 15:54
اميد کجاست؟
تا خود جهان به قرار باز اید؟
هان، سنجيده باش
که نوميدان را معادی مقدر نيست..........!
معجزه کن معجزه کن
که معجزه
تنها
دستکار توست
اگر دادگر باشي
که در اين گستره
گرگاناند
مشتاق بردريدن بيدادگرانهی آن
که دريدن نميتواند.
و دادگری
معجزهی نهاييست.
فرج سر کوهی واقعا حرفای جالبی میزد،کسی که خودش طعم شکنجه رو کشیده،از روی کتاب وتئوری حرف نمیزد از تجربه واقعی خودش یاد میکرد،میگفت اونجاییکه تو اسیر چنگال بازجو هستی دیگه ارتباط بازجو با تو عوض میشه و هویتش تبدیل میشه به خدای تو اونم خدای قهار و جبار!زندگی تو دست اونه خوابیدن تو دست اونه و هر کاری که بخواد با تو میکنه و عملا تبدیل میشه به خدا و بودن و نبودنت دست اونه...با این اوصاف فکر میکنم نه ابطحی ها و نه خیلی های دیگه توان مقابله با این خدای جبار رو ندارند و به خیلی چیزها بر خلاف عقیده و مرامشون اعتراف میکننداما مقصر اصلی شاید اون بازجو نباشه که یقین دارم بدبختی اونجای بوجود میاد که یک سیستم غلط اجازه میده جان و مال و ناموس افراد رو بخاطر تثبیت قدرت به بازی بگیرند و با وقاهت تمام از این عمل جلوگیری نمیکنه بلکه تشویق و ترغیب هم میکنه.اما نا امید نباش که ادمها با امید زنده هستند و شاید تنها هدفی که رژیم از این نمایش ها داره همینکه ما رو نا امید کنه!وقتی همه اینطور فکر کنند ادم احساس میکنه که دارن پیروز میشن...
دنیا دست انسان خواهد بود شاید صد سال دیگر ،اما خواهد بود...وب سایت
نویسنده: فرزانه.عجمعه 30 مرداد1388 ساعت: 2:44
آنقدر نا امید باش که بی خیال سیاست شوی ، نا امید شو و یک" به من چه" فریاد کن تا خیال همه را راحت کنی ، آنقدر نا امید باش که دیگر سراغی از خدا هم نگیری.
آنقدر نامیدم که دیگر سراغی از زندگی هم نخواهم گرفت!
نویسنده: فرزانه.عشنبه 7 شهریور1388 ساعت: 5:50
اینبار به جای که قرار است در بیدادگاه ظالمان حرف بزنی!
امااینبار هیچ عجله ای برای شنیدن حرف هایت ندارم...
نویسنده: protesterیکشنبه 25 مرداد1388 ساعت: 19:44
در کنار تمام حقوقی که برای خود قائلم و نرسیدن به اونا،نفسی برام باقی نذاشته؛این حق را هم برای خود قائلم که ناامید بشم! نا امید شدن حق هر انسانی است،حقی که بر خلاف تمامی حقوق دیگه به راحتی در اختیارت قرار میدن!
نا امید شدن بار سنگینی را از دوشت بر می داره،گویی دیگه اسلحه ای کنار شقیقه ات نخواهد بود،یه نوع آزادی،آزادی از بند امید،اون وقت می تونی در کمال آرامش درست فکر کنی!
می بینید که نا امیدی اون قدر ها هم بد نیست،از قضا برای شروع خیلی هم خوبه،دیگه استرس نرسیدن و نشدن نخواهیم داشت،منتها باید از این نا امیدی سلاحی ساخت برای نا امید(به همون معنای منفی که اونا برداشت می کنند) کردن اونا از نا امیدی ما!
تا این جا هر چه گفتم حکم نوشتن روی کاغذ سفید با قلم سفید را داشته!
در مورد اون جوان باید بگم:
حق با اوست،عمرا نه مهاجرانی،نه سازگارا،نه شیرین عبادی،نه میر حسین موسوی،نه زهرا رهنورد هیچ یک از اونا نمی تونند بگند وضعیت او را درک می کنند،چون نه شکنجه شده اند (نه مفعول تجاوز)و نه جوان(عمر بر باد رفته(در ظاهر)) هستند و جوانی خود بزرگترین شکنجه!
یه چیز باقی می مونه و اون این که اگه اون جوان نه برای اعتقاداتش بل برای موسوی ها اون خطر را پذیرفته و آوای
whrer is my vote
سر داده و طعم زندان را تجربه کرده،صد البته فریب خورده است اما این زمانی صدق می کنه که اون فرد در دادگاهی که قاضیش خود اون فرده چنین اعترافاتی را می کنه نه در پیشگاه صلواتی و مرتضوی؛شاید هر کس دیگه ای جای اونا بود،نه تنها کمتر از 40 روز حتی کمتر از 40 دقیقه لب به اعتراف گشوده واز اغفال خود به دست این و آن خبر می داد و می گفت هر آن چه که به آن ذره ای اعتقاد نداره!وب سایت
نویسنده: protesterیکشنبه 25 مرداد1388 ساعت: 19:44
در مورد این که موسوی به ما امید داد: قبول ندارم،چون هر کس دیگه ای در برابر احمدی نژاد (با کارنامه ی 4 ساله)می ایستاد این پتانسیل بالقوه را بالفعل می کرد،چه خاتمی،چه نوری،چه مهاجرانی و ...! رانت موسوی این بود که از سد شورای نگهبان عبور کرد! اما بعد از انتخابات در صحنه ماندن موسوی ستودنی بود،این که شکایتشو پیش خدا نبرد و شجاعانه اعلام کرد نتیجه را قبول نداره(کاری که احتمالا خاتمی نمی کرد)،منتها باز اگه دقیق تر به موضوع نگاه کنیم می بینیم این مردم بودند که با حمایتشون بعد از 22 خرداد به موسوی امید دادن(نه موسوی به مردم) و اگر همین مردم نبودند تا الان سیمای موسوی را از صدا و سیما(این بار در نقش کاندیدای حبس ابد) شاهد بودیم!
در مورد رهنورد موضوع(امید دادن) فرق داره چون حضور او در کنار موسوی این امید را می داد که نگاه دولت فراجنسیتی باشه،البته باز هم بابت این که 30 سال تو این مملکت نگاه به زن در سطوح بالای(و پایین) نظام نگاهی منفی بوده،باز هم یه نوع رانت حاصل از بی لیاقتی گذشتگان!
منظورم اینه که تو شرایط عادی موسوی و رهنورد بزرگ نبودند(در حد یه کسی به مردم امید و قوت قلب میده) بل این شرایط بوده که اونا را بزرگ کرده!!!!!!!!!!!!!وب سایت
نویسنده: protesterیکشنبه 25 مرداد1388 ساعت: 20:3
در مورد :"آنقدر نا امید باش که دیگر سراغی از خدا هم نگیری." باید بگم خدا سراغ بندگان نا امیدشو بیشتر می گیره،حتی اگه گفته باشه نا امیدی بزرگترین گناهه،پس باز هم ضرر نمی کنیم!وب سایت
ارسال یک نظر